از حسن مقدم تا ملکالشعرا بهار
(۱۲ دی ۱۳۹۱)
بوی نرگس، فضا را آکنده ؛ حسن مقدم با تو به دیدن ملک الشعرا بهار آمده؛ تو در کنار چهرزاد بهار ایستادهای تا با او و آنان که به شوق دیدن بهار به این گورستان متروک آمدهاند همنوا شوی: مرغ سحر ناله سر کن
گروه فرهنگ و ادب هنرآنلاین: زهره نیلی/////
روزگاری تهران، در هجوم آهن و سیمان، هویت و شناسنامه خود را از دست نداده بود. خانهها اندرونی و بیرونی داشت؛ پنج دری داشت؛ پنجره گرهسازی شده با شیشههای رنگین سرخ و زرد و آبی و سبز و سفید؛ حیاط داشت با حوض کاشی آبی و باغچهای کوچک پر از شمعدانیهای سرخ و گلهای لاله عباسی. اما امروز، کمتر نشانی از خانههای قدیمی باقی مانده؛ خانه مادربزرگ فروریخته و جای خود را به مکعبی سیمانی داده؛ آسمان، تنپوش فیروزهایاش را به در آورده و کبوترانش را از یاد برده؛ درختان خشکیدهاند و گلهای لاله عباسی بیرنگ و پژمرده شده....
ساختمانی آجرین با کاشیهای فیروزهای در قلب تهران؛ خانهای به جا مانده از روزگار قاجار؛ هر چند بخشهایی از آن به سالهای متاخر برمیگردد؛ ساختمان اربابی که به شکل قلعههای قرون وسطا ساخته شده و دیواری که "دیوار تجدد" نام گرفته و ساخته و پرداخته هوشنگ سیحون است تا حیاط بیرونی را از اندرونی جدا کند از جمله این قسمتهاست؛ در حیاط خانه احتساب الملک، نشانی از شمعدانی و گل لاله عباسی نمییابی؛ بنفشهها غوغا میکنند و سرآمدن زمستان را به تو نوید میدهند و باغچههایی که به سبک ژاپنی آراسته شدهاند، نرمی آب را با سختی سنگ درمیآمیزند تا با تو از جهان نسبی بگویند و دنیایی که بد و نیک آن درآمیخته است.
اینجا خانه پدری حسن و محسن مقدم است؛ "جعفر خان از فرنگ آمده" و عقب ماندگی ملت و خرافهپرستی آنان او را به ستوه آورده؛ از "دیوار تجدد" میگذری و پا به حیاط اندرونی میگذاری. احتساب الملک و فرزندانش حسن و محسن مقدم، تو را به خانه خود راه دادهاند. مینا بزرگمهر و هادی کمالی مقدم هم به خانه پدری یکی از نخستین نمایشنامه نویسان ایرانی آمدهاند تا بخشهایی از حکایت"جعفر خان از فرنگ آمده" را اجرا کنند؛ حسن گوشهای به تماشا نشسته و با پوزخندی در دل میگوید: من جلوتر از زمان خود بودم یا چرخ زمانه تکرار میشود....
نمایش به آخر میرسد و تماشاگران پراکنده میشوند تا خانهای را ببینند که ردپای حسن در آن کمرنگتر و حضور محسن برجستهتر است؛ محسن و همسر فرانسویاش سلما، از نخستین استادان دانشکده باستانشناسی دانشگاه تهران بودهاند؛ در این خانه مجموعهای از پارچههای گرانبها، چپق و قلیان، سفالینه، شیشه، تابلوهای نقاشی، مسکوکات و اسناد تاریخی گردآمده؛ خانهای که با هدف بهره مندی علاقهمندان به فرهنگ و هنر ایران، در اختیار دانشگاه تهران قرار گرفته و حالا خانه پدری حسن و محسن مقدم، میزبان نخستین تور تخصصی گردشگری ادبی است.
***
هزاره فردوسی است؛ دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه دور هم جمع میشوند ت به سراینده شاهنامه ادای احترام کنند؛ هرچه دارند را در طبق اخلاص میگذارند و از لورنزو، مجسمهساز فرانسوی میخواهند تا سردیسی از فردوسی بسازد؛ اما تصویری از فردوسی در دست نیست تا در اختیار لورنزو قرار گیرد؛ پس برایش شاهنامه میخوانند تا او به تصویر ذهنی خود از فردوسی، عینیت ببخشد؛ این سردیس در قلب باغ نگارستان جای گرفته است.
روزگاری خارج از تهران بود و حالا در شمال میدان بهارستان؛ اینجا باغ نگارستان است؛ زمان فتحعلی شاه ساخته شد تا سالها بعد کسانی چون ملک الشعرا بهار، بدیع الزمان فروزانفر و سعید نفیسی به تدریس در آن بپردازند؛ باغی زیبا که اکنون موسسه پژوهشی فرهنگ و هنر و وابسته به دانشگاه تهران است؛ باغ نگارستان، فرشی رنگین از آخرین برگهای پاییزی به زیرپای چهرزاد بهار و محمد گلبن گسترده؛ چهرزاد بهار از ملکالشعرا میگوید و خانه پدری؛ خانهای که هیچ نشانی از آن باقی نمانده؛ "بهار، مزدوری نکرد؛ یا زندان بود یا در تبعیده؛ همیشه از آزادی گفت و کمتر طعم آزادی را چشید."
باغ نگارستان در سکوتی عمیق فرو رفته؛ او هم چون تو خاطره تلخ و شیرین روزهای رفته را در ذهن مرور میکند و تو دلت نمیخواهد آرامش باغ را برهم زنی... با یک بغل گل نرگس که از بهبهان به تهران آمده تا مزار ملک الشعرا بهار را بوسه باران کند؛ باغ را ترک میکنی تا به ظهیرالدوله بروی؛ بوی نرگس، فضا را آکنده و صدای محمدرضا شجریان، روح تو را مینوازد؛ اینجا همانجایی که ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، فروغ فرخزاد، رهی معیری، روح الله خالقی، قمر ملوک وزیری، داریوش رفیعی و... در آن آرام گرفتهاند.
در کنار چهرزاد بهار ایستادهای تا با او و آنان که به شوق دیدن بهار به این گورستان متروک آمدهاند همنوا شوی:
مرغ سحر ناله سر کن/ داغ مرا تازهتر کن... و شگفتا که این داغ تا همیشه تاریخ تازه است |