وقتی «جعفر خان از فرنگ آمده» به خانه‌ی حسن مقدم می‌رود!

(۱۲ دی ۱۳۹۱)

«حسن مقدم» یواشکی به خانه کودکی‌اش برگشته بود شاید چیزی حس کرده بود یا سایه‌ای دیده بود و حالا می‌خواست ببیند چه خبر شده در این خانه که خانه پدری اوست و ناگهان صدایی شنید که می‌گفت «جعفر‌خان از فرنگ آمده»... سَرک کشید و سَرک کشید که او نترس بود و جسور ...

حسن اشتباه نمی‌کرد «جعفر خان از فرنگ آمده» بود تا بار دیگر زنده شود آن هم بعد از 91 سال تا دوباره نفس بکشد، جان بگیرد... و برود روی صحنه ،صحنه‌ای که ایوان خانه پدری «حسن مقدم» است...

به گزارش خبرنگار بخش تئاتر خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، هادی کمالی‌مقدم همراه با مینا بزرگمهر که دو تن از جوان‌های خوش‌فکر و خلاق تئاتر هستند، باز هم مکان دیگری را برای اجرای نمایش جدیدشان انتخاب کردند.

آنها روز 7 دی‌ماه با حضور در خانه‌ی زنده‌یاد حسن مقدم نمایشنامه‌نویس که حالا به موزه‌ی «مقدم» تبدیل شده است، قطعاتی از نمایشنامه‌ی «جعفر‌خان از فرنگ آمده» که بیشتر به «جعفر خان از فرنگ برگشته» معروف است را اجرا کردند.

اجرای این نمایش، بخشی از برنامه‌های اولین همایش گردشگری ادبی ایران بود که به همت «کافه تهرون» برپا شد.

در ادامه گزارش خبرنگار ایسنا را درباره‌ی اجرای نمایشنامه‌ی «جعفرخان از فرنگ آمده» می‌خوانیم.

از دروازه‌ی تجدد که زنده‌یاد سیحون آن را ساخته، می‌گذریم و به خواسته‌ی هادی کمالی‌مقدم، گوشی‌های همراهمان را که یکی از مظاهر تجدد است، خاموش می‌کنیم.

کمالی‌مقدم با دایره زنگی ما را به سوی اندرونی موزه پیش می‌برد.

زمستان است و سرد اما آنچه ما را نگه می‌دارد، جذبه صحنه است و البته زیبایی ساختمانی که هر گوشه‌اش چیزی دارد برای دیدن... در حیاطی جمع شده‌ایم که حیاط خانه مقدم است، زیر درختها ایستاده‌ایم رو به ایوانی که قرار است صحنه تئاتر شود. حوض وسط حیاط با آن لرزش آب و دیوارهایی با کاشی‌کاری‌های زیبا یا ساختمان آن طرفی، گاه نگاه ما را از صحنه می‌دزدد و با خود می‌برد به سال‌های دور ... سال‌هایی که حسن مقدم جوان بود و جسور و برای خودش برنامه‌هایی داشت.

نمایش‌نامه نوشته بود «جعفر خان از فرنگ آمده» و لابد می‌خواست بازهم بنویسد. پر شر و شور بود و منتقد نابسامانی‌های سیاسی و اجتماعی ایران اما کمتر از آن زندگی کرد که بتواند نمایشنامه‌های خیلی زیادی بنویسد یا برنامه‌هایش را اجرا کند. در سن 28 سالگی از بیماری سل درگذشت تا نمایش‌نامه « جعفر خان ...» یگانه یادگارش باشد، نمایش‌نامه‌ای که نویسنده ناکام ما آن را در سال 1300 نوشته است.

کمالی‌مقدم و مینا بزرگمهر مجلس یکم نمایشنامه را بازسازی می‌کنند. با صورتک‌هایی کاغذی که دوستشان صبا نصیری برای آنها ساخته است. کاوه گرایلی دوست دیگرشان هم ساز می‌زند تا نمایش با موسیقی اجرا شود...

مادر و زینت منتظرند تا جعفر‌خان بعد از هشت سال از فرنگ برگردد. جعفر‌خان بر می‌گردد، با آخرین مد پاریس لباس پوشیده. کت و شلوار و کراوات، پالتو و دستکش، روی کفش‌ها و کلاهش پر از گرد‌وخاک است. آمده با یک سگ کوچولو و به جز همه اینها فارسی را هم نمی‌تواند خوب صحبت کند.... جعفر‌خان فکر می‌کند برای پیشرفت باید مثل فرنگی‌ها شد. او با کارد و چنگال نخود‌چی کشمش می‌خورد و حالا دنبال کار در یک اداره است اما می‌فهمد اوضاع مملکت خراب‌تر از اینهاست... از سبیل‌های وسمه کشیده نامزدش زینت منزجر است ...

کم‌کم اختلافات فرهنگی بالا می‌گیرد. چاره‌ای نیست، جعفرخان چمدانش را می‌بندد تا دوباره برود به فرنگ....

هادی کمالی‌مقدم که پیش از این نمایش‌هایی را در پارکینگ تالار وحدت ، برج آزادی یا خانه‌های قدیمی در یزد و کاشان اجرا کرده بود، این‌بار تصمیم دارد با همراهی گروه هنری «نوآر» نمایش‌نامه «جعفرخان از فرنگ آمده» را در خانه حسن مقدم اجرا کند. این خانه قشنگ که نشان از صاحبی با علم و دانش و البته ثروتمند دارد، خانه‌ای است که به احتساب‌الملک تعلق داشته، پدر حسن و محسن مقدم که یکی از درباریان دوره‌ی قاجاریه بوده است. احتساب‌الملک هر دو تا پسر خود را برای ادامه‌ی تحصیل به اروپا فرستاد. حسن در فعالیت‌های ادبی، سیاسی و اجتماعی حضور فعالی داشت و نمایشنامه‌ی بسیار معروف «جعفرخان از فرنگ آمده » را به جا گذاشت.

هرچند حسن مقدم خیلی زود با رویاهایش خداحافظی می‌کند اما محسن برادر کوچک‌تر او بعد از پایان تحصیلات خود در رشته‌های نقاشی، تاریخ هنر و باستان‌شناسی در سال 1315 به وطن بازگشت و به همراه همسر فرانسوی خود «سلما» در خانه پدری محل کنونی موزه مقدم ساکن شدند.

محسن مقدم از نخستین استادان آکادمیک باستان‌شناسی ایران بود و در تاسیس دانشکده‌ هنرهای زیبا و گروه باستان‌شناسی دانشکده تهران مشارکت بسیار فعال و نقش تعیین‌کننده‌ای داشت. همسر او که در رشته‌ی باستان‌شناسی و هنر تحصیل کرده بود نیز به عنوان رییس کتابخانه موزه ایران‌باستان مشغول به کار شد. این زوج به طور خود خاسته، هرگز بچه‌دار نشدند. آنها می‌خواستند تمام وقت خود را صرف پژوهش، فرهنگ و هنر کنند.

او عاشق عتیقه بود و در این خانه بسیاری از آثار ارزشمند مانند کاشی‌ها، قطعات سنگی تراشیده‌شده و مجموعه‌هایی از پارچه، چپق، قلیان، سفالینه، شیشه و غیره را گرد‌آوری کرد.

از هر زوایه‌ای که به این خانه بنگریم زیباست. کاشی‌های فیروزه‌ای، حوض قشنگ وسط باغچه و گلخانه‌ای که در گوشه ساخته شده، همه چیز زیبا است، همه چیز روح دارد.

محسن مقدم بخشی از خانه را با الهام از باغ‌های کشور‌های مختلف مانند اسپانیا، ژاپن و ... ساخته است. خانه مقدم دارای دو بخش زمستانه و تابستانه است و بخشی از آن شبیه ساختمان‌های قرون وسطی ساخته شده تا همسر فرانسوی بلغار محسن مقدم احساس غربت نکند.

در قسمت اندرونی دو اتاق رو به روی هم می‌بینیم. یکی اتاقی است با شومینه و تابلوهایی که نشان‌های دوره پهلوی را در بر گرفته‌اند و دیگری اتاقی پر از تابلو.

محسن مقدم که خود نقاش بوده تابلوهای بسیاری کشیده که همه در یک اتاق آویخته شده‌اند. در کنار تابلو‌هایی از طبیعت بی‌جان، نقاشی‌های دوران کودکی و ... چند تابلوی دیگر هم هست پرتره‌هایی با نام‌های گوناگون و میان همه اینها، پرتره‌ای است از برادر بزرگتر، حسن که محسن آن را کشیده است.

خانه مقدم خانه‌ای است برای آرامش هم‌چون خانه‌های دیگری که نیاکان ما می‌ساختند. می‌توانیم ساعت‌ها روی صندلی‌های آهنی کنار حوض بنشینیم و صدای آب را بشنویم. می‌توانیم برویم به اتاق صدف که پر از مرجان است و سنگ و صدف ...

می‌توانیم خودمان را بسپاریم به دست زمان تا ما را ببرد به سال 51 که محسن مقدم با هدف بهره‌مندی استادان، دانشجویان و سایر علاقه‌مندان به تاریخ و فرهنگ و هنر ایران، خانه پدری و مجموعه‌ی آثار نفیس خود را وقف دانشگاه تهران کرد. او در سال 66 درگذشت و پس از مرگ همسرش «سلما» در سال 69 دانشگاه تهران به طور مستقیم تولیت موزه مقدم را برعهده گرفت. این موزه سال 88 گشایش پیدا کرد و تا به امروز فعال است. موزه فعال است اما عالی‌نژاد سرپرست تور ما غمگین است که بسیاری از اشیای گرانبهایی که محسن مقدم گردآوری کرده به دلیل نبود مکان کافی در انبار خاک می‌خورد. خانه پر از آرامش است اما باید سوار اتوبوس بشویم و برویم چون مثل همیشه وقت تنگ است و...

****************

باغ نگارستان هم برای خودش ساختمانی است نه این‌که فقط قشنگ باشد، نه این‌که پر از گل و گیاه باشد، نه این‌که سردیس فردوسی در آن نصب شده، باغ نگارستان محل کار و فعالیت ملک‌الشعرا بهار، سعید نفیسی، بدیع‌الزمان فروزانفر و ... بوده است.

دانشسرایی دارد که در دوره‌ای مدیریت‌اش بر عهده پروین اعتصامی بوده است. این ساختمان با تمام خاطراتی که دارد، بخش‌هایی از باغ خود را برای ساختن سازمان برنامه و بودجه و بخش‌هایی دیگر را برای ساختن وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از دست داده است.

بسیاری از شاعران با سردیس فردوسی که به مناسبت هزاره‌ی این شاعر ساخته شده، عکس یادگاری گرفته‌اند و ملک‌الشعرای بهار هم .

این سردیس که در حیاط ساختمان است به دست مجسمه‌ساز فرانسوی معروفی به نام لورنزی ساخته شده. هزاره فردوسی بوده و به این مجسمه‌ساز سفارش کار می‌دهند.

او خواستار عکسی از فردوسی می‌شود و چون عکسی نبوده «شاهنامه» را برایش می‌خوانند و او با الهام از شاهنامه سردیس فردوسی را ساخته که در دانشگاه سوربون رونمایی شده است. این سردیس سال 1315 به ایران می‌آید.

کمی که می‌گذرد، چهرزاد بهار کوچک‌ترین دختر ملک‌الشعرا و محمد گلبن بهارشناس همراه ما می‌شوند. می‌رویم به سالنی در باغ نگارستان، تنها عکسی که می‌بینیم عکس ملک‌الشعرا است در دومین قاب این اتاق.

دختر بهار از خانه پدری‌ می‌گوید خانه‌ای که دیگر نیست. خانه‌ای که بسیار زیبا بوده. اندرونی و بیرونی زیبایی داشته و حتی زیرزمین‌اش گچبری‌های قشنگی داشته اما پس از مرگ پدر و قطع حقوق او از سوی دانشگاه تهران، همسر بهار ناچار می‌شود خانه را بفروشد تا بتواند خرج شش فرزند خود را تامین کند.

چهرزاد می‌گوید:« نمی‌توانستیم کاری کنیم حتی از دولت آن زمان خواستیم خانه پدر را بخرد و به موزه تبدیل کند اما نکردند. ما هم امکانات مالی نداشتیم تا خانه را به موزه تبدیل کنیم بنابراین خانه فروخته و ویران شد.»

در زمان مرگ پدرش 13 سال داشته، خاطراتی که به یاد می‌آورد خاطرات کودکی است و روزی که خانه را ترک کرده هرگز فراموش نمی‌کند، چرا که تمام لحظات کودکی‌اش در آنجا سپری شده و هنوز هم این خاطره برایش غم‌انگیز است.

از پدرش می‌گوید که پدری چند وجهی بوده، پژوهشگر، شاعر، استاد دانشگاه، روزنامه‌نگار و البته نماینده مجلس.

محمد گلبن هم از بهار می‌گوید از بهاری که سال‌های آغازین جوانی وارد اجتماع شد. از او که نخستین روزنامه رسمی خراسان را منتشر کرد روزنامه «نوبهار»، اما نماینده دولت درباری، مخالف چاپ این روزنامه بود و آن را توقیف کرد. بهار هم روزنامه‌ای دیگر منتشر کرد «تازه بهار».

آن گونه که گلبن می‌گوید،او علاوه براین‌که نماینده مجلس بود روزنامه‌نگار بسیار تندرویی بود. در همه کاری پیش‌رو بود و هرگز زیر نفوذ کسی نمی‌رفت و این چنین بود که همیشه یا زندان بود یا تبعید و یا گرفتار.

گلبن ادامه می‌دهد: « بهار مرد قلم بود و کار. کمتر روزنامه‌نگاری در ایران به اندازه او قلم زده که این همه مقاله ماندگار از او به جا بماند. او همان‌طور که نماینده مجلس بود و همان‌گونه که پژوهشگر بود، مرد شعر و شاعری هم بود.»

چهرزاد دختر کوچکش که نتوانسته زمان زیادی با پدر باشد، می‌گوید: « پدرم آنقدر کار داشت که مادرم خیلی اجازه نمی‌داد ما در اطرافش باشیم. خاطره شیرینی که از بهار دارد متعلق به زمانی است که کلاس ششم دبستان بوده و در نیاوران در ییلاق بوده‌اند. پدرم تشویقم کرد، «ویس و ورامین» را باهم بخوانیم. وحشت کردم اما توانستم و خواندم.

همسر چهرزاد تمام تصنیف‌های بهار را جمع‌آوری و در کتاب‌های ترانه‌های بهار به چاپ رساند. کتابی که هم‌اکنون ناپیدا شده است. دختر بهار از شعرهای پدرش می‌گوید از این‌که در شعرهای او آزادی، وطن و قانون، مقدس است.

فرصتی پیش می‌آید برای پرسش و پاسخ و آرش نورآقایی طراح تور ما، از دشواری‌های برپایی تورهای ادبی می‌گوید از تلاشی یک ساله که حالا به بار نشسته و از هزینه‌ای که هدر شده اما امیدوار است حاضران، این تور را فراموش نکنند.

از نگارستان بیرون می‌آییم با گل‌های نرگس در دستهای‌مان، نرگس‌هایی که از بهبهان آمده... و باز هم سوار بر اتوبوس به مقصدی دیگر ...

غنیمیتی است در این شهر دود‌زده ما با همه ساختمان‌های جوروناجورش در اتوبوس بنشینی. بوی نرگس‌ها بپیچد و صدای محمدرضا شجریان را بشنویم و... لحظاتی از پنجره به بیرون خیره شوی و بدون این‌که به ترافیک خسته‌کننده‌ی آخر هفته فکر کنی از ساختمان نگارستان بروی به ظهیر‌الدوله و نرگس‌ها را بگذاری بر سر قبر ملک‌الشعرا، رهی معیری، ایرج میرزا، روح‌الله خالقی، رشید یاسمی و... فروغ فرخ‌زاد که تولدش 8 دی‌ماه است.

و البته غنیمتی است که در ظهیرالدوله کنار دختر و نوه ملک‌الشعرا بایستی و «مرغ سحر» را زمزمه کنی. در این روزهای دودگرفته شهر ما، این‌ها کم غنیمت‌هایی نیست که جدایت می‌کند از هر چه اضطراب و دلشوره است و می‌بردت به سرایی که همه آرامش است و نوستالژی.

تهیه و تنظیم گزارش: از ندا آل‌طیب

 

 
English | صفحه اصلی | درباره ما | اخبار | ثبت نام در همایش | تماس با ما