لودرها مسیر گردشگری ادبی ایران را مسدود میکنند
(۰۹ آبان ۱۳۹۲)
نامهربانی به میراث فرهنگی ایران در حالی ادامه دارد که به گفته «آرش نورآقایی» پژوهشگر و راهنمای گردشگری، ایران در زمینه گردشگری ادبی یکی از مستعدترین شاخههای گردشگری و غنیترین آنهاست که میتواند درآمد هنگفتی را در صنعت گردشگری به کشور تزریق کند. » او که «پراگ» را شهر کافکا میداند، میگوید:
«من 12 یورو پرداخت کردم تا پنجره آبی آخرین خانه کافکا را ببینم.»
روزنامه ایران - زهرا کشوری / خانه «غلامحسین بنان» استاد آواز ایران تخریب شد؛ درست زمانی که برای مثال امریکا تنها از گردشگری ادبی خود سالانه یک میلیارد دلار درآمد دارد. تخریبی که اعتراض «سید محمد بهشتی» مشاور سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری را هم در پی داشته تا آز آن به منزله نابودی خاطرهسازان تهران یاد کند. خاطرات یکی پس از دیگری تخریب میشوند تا آسمانخراشهای سیمانی جای آنها را بگیرد. تخریبی که البته تنها به پایتخت محدود نمیشود. «حسین منزوی» هم در زنجان خانهای ندارد، آن هم تنها 8 سال پس از مرگ او. خانه «عارف قزوینی» را هم کوبیدهاند به جای آن یک خانه مسکونی ساختهاند اما در شهر «پراگ»، زادگاه «کافکا» مسیرهایی برای گردشگری ادبی تعریف شده و مردم زیادی از میدانها و کافههای محل گذر و استراحت این نویسنده دیدن میکنند. در آرامگاه ظهیرالدوله بیشتر وقتها به روی گردشگر بسته است اما در شهر «برلین» یادمانهای «موتزارت»، «بتهوون» و آرامگاههای مشاهیر، نویسندگان و موزیسینها پر از گردشگر است. بتهوون فقط برای آلمانیها ارزآور نیست. از هر کشوری که رد شده، در هر خانهای که ساکن شده، حتی برای یک مدت کوتاه، امروز مقصد گردشگرانی است که مانند ریگ بیابان پول خرج میکنند تا بتوانند یک لحظه در حال و هوای آن روزهای بتهوون نفس بکشند. اما در ایران همه چیز در حال محو شدهاند. ساختمان و آدمها از ذهنها و از دیدهها محو میشود. در نهایت این «محبوبه نجفخانی» مترجم مجموعه آثار «رولد دال» است که میگوید: «امروز، کشورهایی چون امریکا که تاریخ و فرهنگ ندارند، برای خود گذشته و هویت میخرند؛ تا آنجا که کت و شلوار «برد پیت» در فیلم «اوشن الون» را به موزه میبرند و با نهایت دقت از آن نگهداری میکنند، ولی ما خانه «پروین اعتصامی»، «حسین منزوی» و «صادق هدایت» را نابود میکنیم.»باز هم سیمین دانشور
فقط «روزاموند پیلچر» 88 ساله، رمان نویس انگلیسی با داستانهای خود باعث رشد 40درصدی گردشگری در مناطق و مکانهایی شده که قصههای او در آن اتفاق میافتد. رمانهایی که براساس برآوردهای مقامات گردشگری این کشور بیش از هرچیزی باب طبع آلمانیهاست. حضور توریستهای آلمانی در منطقه «دوون» و «کورنوال» در جنوبغربی بریتانیا که محل وقوع رویدادهای داستانی
یک رمان رمانتیک بوده، باعث این افزایش تأثیرگذار و چشمگیری است.
در این سوی ماجرا اما خانه «نیما یوشیج» به دست زن و شوهری میافتد، که آن را ملک شخصی خود میدانند و اگر رسانهها صدای تخریب آن را به گوش همگان نمیرساندند تاحالا ازآن خانه با ستونهای بلند و شیروانیاش که یک اتاق اختصاصی برای نیما یوشیج داشت، چیزی باقی نمانده بود. البته در این میان «سیمین دانشور» را نباید فراموش کرد. او و جلال همیشه هوای نیما، مرد ساده دل روستایی را داشتهاند.
سیمین آن روز را که به جان خانه دزاشیب نیما افتادند خوب به یاد داشت «داشتم میرفتم سلمونی. دیدم بنای اصلی رو دارن خراب میکنن، فوری اومدم خونه، تلفن کردم به شهرداری تجریش و رئیس میراث فرهنگی، آقای بهشتی (رئیس سابق میراث فرهنگی) اینا فوری اومدن. گفتم اینا دارن خونه اصلیرو خراب میکنن و این میراث فرهنگیه. با هم رفتیم. عروسه (عروس همان سرهنگی است که خانه را از شراگیم پسر نیما میخرد) اومد گفت که میخواهیم اینجا را خراب کنیم و آپارتمان بسازیم، اینا نذاشتن. رفتن قولنامه کردند اما خونه من رو هم قولنامه کردند که این دو تا میراث فرهنگی شد.»
دوکوچه پایینتر از خانه شمالی نیما، خانه سیمین دانشور بود. اصلاً آن طور که جلال میگوید اگر همین همسایه شمالی نبود که خانه شیروانیاش را از رشت به تهران کشانده بود، شاید این خانه هرگز کاشانه او و سیمین نمیشد: «اواخر سال 26 یکی، دوبار به خانهاش رفتم، خانهاش کوچه پاریس بود. دیگر او را ندیدم تا به خانه شمیران رفت و شاید در حدود سال 21 و 23 نزدیکیهای خانه آنها تکهزمینی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم. خیال داشتیم لانهای بسازیم. راستش اگر او در آن نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمیشد و ما خانه فعلی را نداشتیم. این رفتوآمد بود تا خانه ما ساخته شد و معاشرت همسایگان پیش آمد.
محله هنوز بیابان بود و خانهها درست از سینهخاک درنیامده بود و در چنان بیغولهای آشنایی غنیمتی بود... او را زیاد میدیدیم، او کیفی بزرگ بهدست داشت و به خرید میرفت و برمیگشت. سلامعلیکی میکردیم و احوال میپرسیدیم.» جلال و سیمین اینگونه با نیما همسایه میشوند. همسایههایی که چشم هم بودند. خانه پس از مرگ سیمین به خواهرش میرسد. و باوجود اینکه دختر خوانده سیمین دانشور میخواهد خانهای که مرحوم دانشور پیش از مرگش ثبت ملی کرده بود را طبق وصیتش تبدیل به موزه کند، سایر وراث چنین تصمیمی ندارند. در نهایت خانه جلال و سیمین همچنان درمیان بودن و نبودن مردد است.
رستوران گردی پرماجرای همینگوی
«محبوبه نجفخانی» مترجم با استناد به خاطره یکی از دوستانش که به تازگی از کوبا برگشته است میگوید: «آنجا کافی شاپی هست که «ارنست همینگوی» در آن قهوه مینوشیده و حالا کشوری کمونیستی چون کوبا، این کافه را در تورهای گردشگریاش گنجانده و از آن پول درمیآورد. در حالی که ما نمیدانیم کافه نادری که یک روز پاتوق بسیاری از نویسندگان و شاعران ما بوده کجاست و چه برسرش آمده؟» جالبتر اینکه به گفته « ناصر کرمی» کارشناس گردشگری، یکی از رستورانهای گران ونیز، جایی است که همینگوی، داستان «آدمکشها» را در آن نوشته. گردشگران، کرور کرور پول میدهند تا بر آن میز و صندلی بنشینند. ونیزیها در حالی هرساله از قبل غذا خوردن همینگوی در این رستوران درآمدزایی میکند که به گفته او به تازگی یک خانم مورخ با هزاران دلیل ثابت کرده یک هفتهای که همینگوی در ونیز بوده، پولی نداشته که بتواند در رستوران غذا بخورد. چطور میتوانسته هر روز به این رستوران بیاید؟! یعنی همینگوی در حالی از امریکا تا ایتالیا برای آنانی که گردشگری ادبی را خوب میشناسند نان و آب داشته است که امروز در این نکته که آیا اصلاً میتوانسته وارد رستوران بشود یا نه، شک و شبهه زیادی وارد است!
این درحالی است که خانه «پروین اعتصامی» شاعره نامدار ایرانی که امروز به سه خانه تبدیل شده در مرز میان ماندن و تخریب معلق است. یک بخش از این خانه در اختیار کمیته ملی موزهها (ایکوم) است و توسط شهرداری مرمت شده؛ مرمتی که از سوی منتقدان به «بازسازی» تعبیر میشود. محمد ابراهیم لاریجانی، مدیرکل وقت میراث فرهنگی استان تهران اعتقاد دارد که شهرداری یکبار این خانه را خرید، تخریب کرد و از نو ساخت. خانه میانی دست دو خواهر است که سعی میکنند به هر نحوی که میتوانند آن را نگه دارند. میماند خانه سمت چپی که ساکنان آن علاقه بسیار زیاد به کوبیدن و دوباره ساختن آن دارند، مالکی که موفق شده با حکم دیوان عدالت اداری خانه را از ثبت ملی
خارج کند.
وقتی وین از قبل «بتهوون» میخورد
در وین اتریش 16-15 ویلا و آپارتمان وجود دارد که از آن به عنوان موزه بتهوون نام میبرند. وینیها درحالی سفت و سخت به این موزههای بتهوون چسبیدهاند که بتهوون موسیقیدان بزرگ آلمانی تنها مدت کوتاهی را در یکی از آن اتاقها اقامت داشته است.
بعضی از موزهها فقط یکی دو اتاق در طبقه چهارم و یا پنجم ساختمانی بلند دارند که شماری از وسایل بتهوون از قبیل پیانو، عینک، زیلو، صندلی، قاب عکس و نظایر اینها را به همان صورتی که آهنگساز پرآوازه از آنها استفاده میکرد، نگهداری میشود. یکی از این موزهها، خانهای قدیمی و محقر در مرکز وین است. جایی که کاخ باشکوه «هابسبورگ»
(قصر امپراتوران اتریش) بارو به رخ گردشگر میکشد. بتهوون تنها دو ماه در این اتاق زیسته است، اما برای دیدن آن حداقل باید 40 پله مارپیچ چوبی را پشت سرگذاشت.
با صدای ناله گون پلهها که نشان از قدمت آنها دارد. در نهایت آنچه انتظار تو را میکشد،دو صندلی، چهار عدد قاب عکس، یک پیانو و یک زیلو است. همین! که البته گردشگران زیادی را به سوی خود میکشاند. وضعیت خانههای موقت بتهوون در وین درحالی است که این هنرمند متعلق به کشور آلمان است نه اتریش.
درمقابل اگر همین امروز قصد کنید که سری به «ظهیرالدوله» بزنید با درهای بسته گورستانی که آرامستان افراد شهیر بسیاری است، رو به رو میشوید. گورستانی که محمدتقی بهار، رهی معیری و ایرج میرزا تا فروغ فرخزاد، قمرالملوک وزیری و روح الله خالقی و... را دربر گرفته، اما مدتی است هیأت امنای این گورستان، بازدید از ظهیرالدوله را تنها منحصر به روزهای پنجشنبه و آن هم سه ساعت، از یازده تا دو بعدازظهر با رعایت تفکیک جنسیتی کردهاند. توضیحی هم درباره چرایی این برنامهریزی نمیدهند. در مقابل ظهیرالدوله باید از گورستان یا باغ مزار «پرلاشز» فرانسه نام برد که سالانه دو میلیون گردشگر غیر فرانسوی از آن بازدید میکنند.
قبرستانی که همچون ظهیرالدوله محل آرامگرفتن افراد مشهور چون «گی یوم آپولینر»، «انوره دوبالزاک»، «آلفونس دوده»، «مارسل پروست»، «کولت» نویسنده داستانهای کوتاه، «آنری ورنوی»، کارگردان و «ادیت پیاف» و
«ایوو مونتان»، خوانندگان مردمی دهه 60 است. همچنین از چهرههای مشهور غیر فرانسوی نیز میتوان به «اسکار وایلد» نویسنده ایرلندی، «فردریک شوپن» موسیقیدان لهستانی، «صادق هدایت» نویسنده ایرانی، «جیم موریسون» خواننده امریکایی و... نام برد که در این گورستان آرمیدهاند.
این درحالی است که تقریباً بسیاری از شعرا و بزرگان شعر و ادب، پایی در تهران داشتند. مثلاً ملکالشعرای بهار که در مشهد به دنیا آمد، ولی مقبره او در تهران است. همچنین «سیدحسن تقیزاده» در تبریز به دنیا میآید اما دفتر عمرش در تهران بسته میشود. «میرزاده عشقی» همزاده همدان است اما در تهران به خاک سپرده شدهاند.
همین مسأله میتوانست گردشگران فرهنگی زیادی را از همدان، مشهد و تبریز به تهران بکشاند. فقط به یک دلیل که بیایند و همشهریهای معروف خود را که در پایتخت به خاک سپرده شد، ببینند و بروند اما این پتانسیلها در حالی بالقوه باقی مانده و رو به زوال است که نه تنها قبر قمرالملوک وزیری در ظهیرالدوله متروکه است که ازخانه او در قزوین دیگر خبری نیست. همانطور که خانه «عارف قزوینی» را هم در این شهر با خاک یکسان کردند تا به جایش آپارتمان مسکونی
بسازند.
12 یورو برای پنجره آبی آخرین خانه کافکا
کارشناسان گردشگری اعتقاد دارند گردشگری ادبی ظرفیت بسیار مناسبی برای کسب درآمد در ایران است. ایران بزرگانی چون حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی دارد. بهطور طبیعی باید یکی از پردرآمدترینها در این زمینه باشد اما ایران در این زمینه جزو کمکارترین کشورها بوده است.
کم کاری ما زمانی مشخص میشود که بدانیم حتی در زمینه نگهداری فیزیکی آرامگاهها هم موفق نبودهایم. این مسأله حتی آرامگاه «سعدی» را هم شامل میشود. ازسوی دیگر افکار عمومی تأکید میکنند که گردشگری ادبی فقط در شیراز نیست بلکه شهرهای دیگر از جمله تهران نیز به عنوان پایتخت کشور میتواند به عنوان یکی از مقاصد اصلی گردشگری ادبی شناخته شود که به اعتقاد بسیاری آن چیزی که در شیراز هم به وقوع میپیوندد گردشگری ادبی نیست، بلکه دیدار از قبور و آرامگاههاست.
ناصر کرمی کارشناس گردشگری میگوید: «بتهوون یک سمفونی دارد با عنوان «برای الیز»؛ سالها پیش همایشی برگزار کرده بودند برای این سمفونی؛ یکی از موارد مطرح شده این بود که سهالیس در زندگی بتهوون حضور داشتهاند؛ در دوره جوانی، میانسالی و پیری که با توجه به نوستالژیک بودن اثر بتهوون، این الیز را در روزگار پیری برای یکی از دو الیز دیگر سروده است.» اما هیچکس نمیداند آن زنی که سعدی این همه شعر زیبا برای او گفته است چه کسی است؟ از سوی دیگر در حالی کسی از زندگی سعدی و حافظ خبر ندارد و همه خاطره این دو شاعر شهیر به آرامگاههای آنها منحصر شده که فیلسوف گوشهگیر دانمارک، «سورن کی یرکگارد» این کشور را قطب گردشگری جهان میکند. او علاوه بر شهرت یک ویژگی مشترک دیگر هم با حافظ دارد.
سورن کی یر کگارد باوجود شهرت جهانی کنونیاش در زمان حیات خود،کشورش را ترک نکرد و به ندرت شهرش کپنهاگ را نیز ترک کرده است. شهری که او به قدم زدن در خیابان هایش علاقه زیادی داشت.
بنابراین به استناد شرح حال و تاریخ زندگی او،امروزه گردشگران و دوستداران کتاب میتوانند ردپای او را از خانه تا خیابانهای متعددی در شهر کپنهاگ و نیز باغهای شهر از جمله «کینگزگاردن» و مسیر سرراست خیابان «آماگرتوف» که امروز به قطب یا مرکز عالم شهرت دارد، دنبال کنند. مقامات دانمارکی سال گذشته در دویستمین سال تولد او با برگزاری صدها نمایشگاه و مراسم مختلف مقصد گردشگران زیادی را به سمت دانمارک تغییر مسیر دادند.
باز هم همسایه شمالی
اما به عکس ایران، ترکیه آنطور که «اسماعیل قادری» استاد دانشگاه میگوید: «تنها با در دست داشتن مولانا و سرمایهگذاری درست در گردشگری ادبی سالانه میلیونها دلار درآمد از گردشگرانی که برای دیدن مراسم بزرگداشت او به ترکیه و شهر قونیه سفر میکنند به دست میآورد.» اما گردشگری ادبی در ایران نه تنها به مدد قلم، زبان و شعر سعدی، حافظ و مولوی به جایی نرسیده که شاعران شهیر دیگر هم، تأثیری روی آن
نداشتهاند.
برای مثال خانه «حسین منزوی» در زنجان - پدر غزل ایرانی که از محبوبترین شاعران ایران است- تنها 8 سال بعد از مرگش با خاک یکسان شد. حتی تلاشها برای نصب مجسمه او در شهر زادگاهش با مخالفت شورای دوم این شهر هم بینتیجه ماند تا آنطور که مسئولان استانی این شهر میگویند: «حتی زنجانیها هم شناخت کاملی از شاعر معروف و همشهری خود
نداشتهاند.»
نامهربانی به میراث فرهنگی ایران در حالی ادامه دارد که به گفته «آرش نورآقایی» پژوهشگر و راهنمای گردشگری، ایران در زمینه گردشگری ادبی یکی از مستعدترین شاخههای گردشگری و غنیترین آنهاست که میتواند درآمد هنگفتی را در صنعت گردشگری به کشور تزریق کند. » او که «پراگ» را شهر کافکا میداند، میگوید:
«من 12 یورو پرداخت کردم تا پنجره آبی آخرین خانه کافکا را ببینم.»
گردشگری ادبی- تخیلی
«ناصر کرمی» کارشناس اکوتوریسم گردشگری ادبی را یک حال و هوا میداند. به گفته او کسی که به نیشابور میرود، چه نشانی از کوچه باغهایی که شفیعی کدکنی به آن اشاره کرده، مییابد؟
کرمی در حالی سراغ کوچه باغهایی را که «شفیعیکدکنی» از آنها یاد میکند، میگیرد که تخریب بافتهای قدیمی مدتهاست حال و هوای شهرهای ایرانی را گرفته و آنچه امروز دغدغه ذهن فرهنگ دوستان و دوستداران میراث فرهنگی است نگهداری تک خانههای باقی مانده از گذشته است که هر روز به تیغ لودر نوسازیها
گرفتار میآید.
تخریب خانه استاد آواز ایران بنان از جمله این اتفاقهاست که دلنگرانیها و هشدارهای فعالان این حوزه هم نتوانست آن را نگه دارد و از حافظه تصویری تهران پاک شد. همچنین ما در حالی از پس نگهداری آرامگاهها که به گفته آرش نورآقایی 70درصد بناهای ما را تشکیل میدهند برنیامدهایم که جهان با گذر از بناهای تاریخی و امکان واقعی، دست به ساخت مکانهای خیالی زده و از این گذر کسب درآمد میکند. مکان و موزههایی برای «هریپاتر» آفریده معروف جی.کی. رولینگ و طراحی مسیر «راز داوینچی.»// 28
لینک خبر: http://inn.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=0&Id=177443&Rate=0
|